به گزارش خبرنگار ایکنا، دیدار اعضای کمیته شهدای قرآنی کنگره ملی شهدای پایتخت سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ با خانواده شهدا که مدتهاست نمایندگانی از جامعه قرآنی نیز آنها را همراهی میکنند، این هفته اختصاص به خانوادهای داشت که دو شهید نوجوان تقدیم به اسلام و انقلاب کرده است؛ شهیدان حسن و حسین ابراهیم.
این دیدار در آستانه فرا رسیدن 13 آبان؛ روز دانشآموز و روز ملی مبارزه با استکبار جهانی روی میدهد و البته چند روزی نیز بیشتر از 8 آبان؛ روز بسیج دانشآموزی و نوجوان نمیگذرد که مناسبت آن سالگرد شهادت حسین فهمیده؛ نوجوان سیزدهسالهای که بنیانگذار انقلاب، او را رهبر خود خواندند.
آمارها نشان از آن دارد که در جریان جنگ هشتساله و دفاع مقدس این قشر از جامعه یعنی نوجوانان سهم و مشارکتی مثالزدنی در رقم خوردن برههای از تاریخ معاصر داشتند؛ جماعتی که طبق یک مثل معروف آنقدر صِغَرِ سن داشتند که برای آنکه مسئولان اعزام به جبههها را مجاب به حضور در صحنه نبرد حق علیه باطل کنند، به تاریخ تولدشان در شناسنامه دست میبردند که شاید بشود گفت تنها جعلی است که حالا پس از گذشت سالها از آن دوران، وقتی یاد و خاطرهای از آن به میان میآید برای مستمعین جذاب و شیرین به نظر میرسد.
خداوند خانواده معزز ابراهیم را صاحب 10 اولاد میکند؛ شش پسر و چهار دختر. حسن و حسین، پسران ارشد خانواده هستند که از همان ابتدا خود را بیتاب رفتن به جبهه نشان میدهند. داوطلبان بسیجی که به قول خودشان ترمز بریدهاند.
پدر این موضوع را به خوبی درک میکند و در کمال ناباوری فرزندانش که حجب و حیا در مقابل والد، آنها را از بیان مستقیم خواستهشان منع میکند، به آنها اذن میدان میدهد. سهم حسن و حسین جبهه است و سهم برادر دیگر که محسن نام دارد، بنا بر اقتضای زمان، فعالیت در پایگاه ورامین.
حسن که اعزام میشود، حسین هم پشت او عزم را جزم میکند برای رفتن و ستیز با دشمن اما شرم از پدر و مادر دارد. پدر مدتهاست که ناخوش احوال است و مادر نیز تنها چند ماهی است که صاحب فرزند دیگری شده است. در چنین احوالی خانهمَرد میخواهد حتی اگر نانآور نباشد باری از دوش خانه و خانواده بردارد. حسین هم با چراغ سبز پدر و مادرش میرود با این دلخوشی و دلگرمی در تکجملهای که مادر در حین اعزام به او میگوید که برو پسرم. خدا بزرگ است و او نباید اوضاع خانه و خانواده نگران باشد.
خبر شهادت حسن را که میآورند همه انتظار آن را دارند؛ پدر میگوید پیش خود و خدایم گفتم که اگر خدا بخواهد زنده بازمیگردد اما اگر قسمتش شهادت باشد که دیگر نمیشود کاری کرد. شهادت حسن، پدر را سرافراز میکند و مادر صبر پیشه میکند اما گویا به نظر میرسد که تقدیر چنان رقم خورده باشد که او پدر دو شهید باشد و همسرش هم مادر دو شهید.
طبق گفته مادرشان، وقتی از شب هفت حسن باز میگشتند این احساس به آنها دست میدهد که گویا جماعت مشایعتکننده شکل دیگری آنها را نگاه میکنند. بله؛ درست است، در شب هفت شهادت حسن، خبر شهادت حسین نیز به خانواده میرسد. همه بیتاب هستند؛ یکی از دیگری بیتابتر و این میان تنها کسی که بیتاب نیست مادر شهیدان حسن و حسین است که بنا به اظهار خودش زیر لب ذکر صلوات داشت و «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».
حسین پیش از اعزام رو کرده بود به مادر که اگر با جنازهاش مواجه شد مبادا که گریه و زاری راه بیندازد. با چهرهای خندان پیکرش را تشییع کند و مادر هم چه خوب به وصیت فرزندش گوش سپرد. هر کسی از خود و غریبه در جریان تشییع جنازه او به خاطر خیلی مسائل، از مهربانی و مردمداری حسین گرفته تا به در رفتن جان برای برادر و خواهر کوچکترش، در عزایش مویه و زاری میکنند و این مادر است که جنازه پسرش را با خنده و البته بوسهای بر گونههای گلگونش بدرقه میکند.
هیچوقت هیچکدام، نه مادر و نه پدر پیگیر اینکه آنها با قرآن انس و الفتی پیدا کنند نبودند و آنها خودجوش به فراگیری قرآن میپردازند. مخصوصاً حسن که صوت زیبایی در قرائت قرآن داشت که بنا به اقرار مدیر مدرسه وقتی سر صف صبحگاه، پیش از رهسپار شدن دانشآموزان بر سر کلاس، قرآن میخوانده برای دقایقی همگی را از خود بیخود میکرده است.
کدام نوجوانی و یا حتی جوانی را میتوان سراغ گرفت که وقتی در خانه به حمام میرود، چیزی را زیر دوش زمزه نکند، شعری، آوازی و یا حتی نواختن سوت!؟ اما این برادران در حمام چون صدا به طرز خاصی میپیچید، جای همهچیز از آواز گرفته تا نواختن سوت، قرآن تلاوت میکردند.
پدر گاه به شوخی به حسن و حسین میگفت میخواهد برود و برای آنها زن بگیرد و آنها هم به شوخی نسبت به حرف پدر اینگونه واکنش نشان میدادند که ما زن نمیخواهیم، قرار است آن دنیا نصیب هر کدام از ما حوری بهشتی شود؛ پدر با این حرف بغض خود را فرو میخورد و خود را اینگونه آرام میکند که سرنوشت آنها باید به شهادت ختم میشد چون غیر از این اگر بود، چنین آرزویی نمیکردند و دلشان غنج نمیرفت.
حالا آنها در جایی و زمانی حدوداً 37 سال پیش برای همیشه به آسمانها پرکشیدهاند و خدا پس از عروجشان، یک پسر و یک دختر دیگر هم به این خانواده عطا میکند. پدر که گویا یک بار دیگر خدا حسن را به او داده است، پسر کوچکی را که پس از شهادت پسر ارشدش به دنیا آمده است را حسن نام مینهد.
حسن ابراهیم که این روزها خود مسئول هماهنگی کمیته شهدای قرآنی برای دیدار با خانواده شهدای قرآنی است. خیلی جالب است که برای دیدار با خانواده شهیدحسن ابراهیم به محفلی دعوت شوی در حالیکه هماهنگکننده این دیدار هم کسی باشد به نام حسن ابراهیم! انگار که خود شهید مجدد تجسم یافته و مقابل دیدگان پدر و مادرش نشسته باشد.
پدر خواب دیده است که قبر شهیدحسن را نبش میکنند و او از گور برمیخیزد؛ رؤیا مربوط است به چند روز پیش از تولد پسر کوچکتر. تعبیرش کاملاً مشخص است. خدا به ازای پسر ارشد این پدر رنجدیده، پسر دیگری قرار است به او عطا کند که بیشک باید نامش حسن باشد.
حالا دیگر این پدر و مادر هیچ آرزوی برآورده نشده ندارند. دینشان را به اسلام و انقلاب ادا کردهاند و اکنون پسری دارند مسمی به حسن که یادآور فرزند شهیدشان است؛ فعال و قاری قرآن؛ چیزی که آنها برای احیا و برپاداشتن آن، دو فرزند که برایشان آمال و آرزوهای بزرگی داشتند را امانتداری کردند و اکنون امانتشان را به صاحبش بازپس دادهاند.
این روزها این پدر و مادر به سبب ناراحتی ریوی پدر، تاب ماندن در تهران با این میزان از آلودگی را ندارند و مدتهاست در یکی از شهرهای شمالی پناه به آب و هوایی بردهاند که بیشتر باب میل آنهاست و البته بیشتر از آب و هوا، پناهنده به خاطراتی هستند که جایی دور و دورتر آن را در دوران خوش تربیت و به ثمر نشستن میوههای زندگیشان، جا گذاشتهاند.
انتهای پیام
The post مادری که پیکر فرزندش را خندان تشییع کرد + عکس Originally appeared on iqna.ir