پای خاطرات دکتر محمدرضا ظفرقندی از پزشکی در دوران جنگ
طبابت شغل مقدسی است و حضور پزشکان در جبهههای جنگ و دفاع مقدس این قداست را دو چندان میکند. چه کسی با چه کلماتی یارای بیان از خود گذشتگی این افراد است که از جان خود گذشتند و در شرایطی سخت در جبهه حضور یافتند تا مرهمی بر جان جوانان از جان گذشته این سرزمین بگذارند؟ کسانی که اگر نبودند، قطعاً خیل از دست رفتنگان جنگ هشت ساله ایران و عراق بسیار بیشتر بود و امروز با داغداران بیشتری مواجه بودیم. اگر همه کشور مدیون ایثارگری شهدا، جانبازان و ایثارگران هستند، همه جانبازان این سرزمین مدیون جامعه پزشکی هستند. بنابراین پزشکان دوران دفاع مقدس حقی مجزا بر این کشور و همه مردم دارند که با هیچ متاعی قابل جبران نیست. سپیدپوشانی که بیچشمداشت حضور یافتند، جان بخشیدند و جان دادند.
ایکنا به مناسبت هفته دفاع مقدس، به سراغ محمدرضا ظفرقندی، رئیس مرکز تحقیقات تروما، استاد تمام دانشگاه علوم پزشکی تهران، فوق تخصص عروق و تروما، رئیس سابق سازمان نظام پزشکی ایران، رئیس مرکز تحقیقات تروما و پژوهشهای جراحی سینا که در دوران دفاع مقدس، بسیار مرهم بر زخم مجروحان جبههها گذاشت، رفته است تا تجربیات و خاطرات او را بشنود و سهمی کوچک در ثبت تاریخ شفاهی دفاع مقدس داشته باشد. در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانیم و میبینیم:
ایکنا – برای شما به عنوان پزشکی که تجربه حضور در جبهههای جنگ را داشته است «دفاع مقدس» یادآور چیست؟
جنگ اتفاق خوبی نیست، ولی تاریخ هشت سال دفاع مقدس تاریخ پرشکوهی است که جوانان این کشور توانستند از سرزمین و مردم ایران حراست و محافظت کنند. در آن زمان شاهد درجه اعلای ایثار و فداکاری بودیم. به قول یکی از فرماندهان بزرگ جبهه و جنگ، «گُل جبهه، بیمارستانهای صحرایی بود»، چون از سوی مجروحان، شهدا و کار درمان صحنههایی رقم میخورد که نشانگر ایثار و فداکاری جوانان کشور بود. امیدوارم که شهدا در درگاه خداوند متعال مأجور و با سیدالشهدا امام حسین(ع) محشور باشند و اهداف، آمال و آنچه از آینده ایران در ذهن شهدا بود محقق شود.
ایکنا – از حال و هوای بیمارستانهای صحرایی بگویید.
سازماندهی پزشکی جبهه در دوران دفاع مقدس کار بزرگ مهندسی – پزشکی و هنرمندانه بود، زیرا از ابتدا سازماندهی رسمی برای این کار وجود نداشت، ولی به تدریج با گذشت زمان و تجربهاندوزی به سازماندهی خوبی رسیدیم و هدفگذاری شد تا مجروحان در اسرع وقت از خط مقدم به بیمارستانی که امکان عمل جراحی وجود دارد؛ یعنی به بیمارستان صحرایی منتقل شوند. کوتاه بودن زمان بسیار مهم بود که مجروح به جایی برسد و درمان کاملی قابل ارائه باشد.
مجروحان جنگی با مجروحان حوادث شهری، ضربه مغزی و تصادفات تفاوت داشتند و عمدتاً به دلیل خونریزی شهید میشدند، زیرا در یک لحظه خمپاره برخورد میکرد و دهها ترکش به بدن فرد وارد و عروق بزرگ او پاره میشد. بنابراین جلوگیری از خونریزی، سرمتراپی و انتقال خون بسیار مهم بود و در نهایت باید در اسرع وقت به بیمارستان صحرایی منتقل تا منشأ خونریزی کنترل شود.
اوایل جنگ شرایط به گونهای بود که باید مجروح را به بیمارستان شهرهای نزدیک جبهه منتقل میکردند، مثلاً اگر عملیات در فکه یا مریوان انجام میشد باید مجروح به بیمارستان اهواز یا سنندج منتقل میشد و این کار زمان بسیاری میبرد. به همین منظور نوعی سازماندهی با عنوان پستهای امدادی طراحی شد که از افتخارات دوران دفاع مقدس محسوب میشود. مجروحان در اولین فاصله، کمتر از 10 دقیقه از سوی امدادگرها و پزشکیارها به پست امداد منتقل میشدند و در این فرصت اقدامات اولیه انجام میشد و مجروح از آنجا به فاصله چند دقیقه به اورژانس صحرایی منتقل میشد. در اواسط و انتهای جنگ به توانی رسیدیم که یک مجروح از خط مقدم به بیمارستان صحرایی در عرض یکربع الی 20 دقیقه منتقل میشد.
اورژانس صحرایی سولههای بزرگی بود که ظرفیت 20 الی 30 مجروح را داشت و در آنها پزشک عمومی و جراح حضور داشتند. همچنین بانک خون و حدود 10 اتاق عمل وجود داشت. اقدامات اولیه مانند کنترل خونریزی، سرمتراپی و انتقال خون که برای حفظ حیات مجروح لازم بود در اورژانس صحرایی انجام میشد و سپس مجروحان به بیمارستانهای صحرایی منتقل میشدند.
بیمارستان صحرایی ابداع دوران جنگ بود که با مهندسی بسیار پیشرفتهای طراحی شد؛ بعضی از این بیمارستانهای صحرایی همچنان به عنوان «موزه» وجود دارند. بیمارستانهای صحرایی بهگونهای بود که فضایی بزرگ با ستونهای بتنی در داخل خاک ساخته میشد که مقاومت نسبی در برابر بمباران داشت و انبوهی خاک بر روی این سولهها میریختند که مانند تپه بود و کسی از بیرون متوجه نمیشد که در آنجا بیمارستان وجود دارد. بعضی از بیمارستانهای صحرایی در معرض توپخانه و بمباران دشمن بودند؛ بارها شاهد جراحت و شهادت همکارانم بر اثر بمباران بودم.
این بیمارستانها عمدتاً از سوی تیمهای اضطراری و داوطلبی مدیریت میشد. تیمهای اضطراری اعضایی از گروه پزشکی بودند که داوطلبانه در خطوط مقدم حاضر میشدند. این گروه با نام دیگر «تیمهای ساک به دست» نیز معروف بودند، زیرا صبح خبر مییافتند که مثلاً امشب عملیات است. این گروه تا عصر جمع میشدند و با پرواز به منطقه عملیات میرفتند.
ایکنا – آقای دکتر زمان ورود به جبهه چند ساله بودید؟
سال 1361 وقتی که 25 سال داشتم برای اولین بار به جبهه رفتم. آن موقع دانشجو و معلم بودم و سال آخر پزشکی را طی میکردم و همزمان در دبیرستان مفید تدریس میکردم. تابستان همان سال با تعدادی از دانشآموزان دبیرستان برای کارهای جهادی به جبهه رفتیم. بهمن 1361 به عنوان کادر پزشکی داوطلبانه وارد جبهه شدم و در عملیات والفجر مقدماتی در فکه حضور یافتم.
سالهای بعد دستیار جراحی شدم و تشکیلات تیم اضطراری در آن زمان شکل گرفته بود و هر کدام از دانشگاههای بزرگ برای خود تیم اضطراری داشتند و داوطلبانی حضور مییافتند تا در عملیات شرکت کنند. گروهی حدود پنجاه نفر در دانشگاه علوم پزشکی تهران در ردههای مختلف پزشکی شکلگرفت که این تیم یکدیگر را به صورت خوشهای از عملیات مطلع میکردند و با اتوبوس یا هواپیما به جبهه میرفتیم. سازماندهی خوبی برای تیم اضطراری شکل گرفته بود که هنگام عملیات چندین بیمارستان صحرایی در محورهای مختلف ایجاد میشد.
ایکنا – چه احساسی شما را به خدمت در جبهه کشاند؟
آن زمان هر فردی برای حفظ مملکت، هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد و این فضای غالب بود. مثلاً یک پیرزن در روستا کمپوت یا خشکبار به جبههها میفرستاد. به طور کلی هر کسی، هرکاری از دستش برمیآمد در انجام کوتاهی نمیکرد. وظیفهای که از دست من برمیآمد خدمات پزشکی به هم وطنانم بود. با این کار میتوانستم خدمت کنم و جان یک جوان را نجات دهم و خانوادهای که چشمانتظار جوان خود بود را امیدوار کنم.
حدود 75 نفر از دانشآموزان مدرسهای که در آن تدریس میکردم شهید شدند. حضور در جبهه یک وظیفه انسانی در برابر مملکت، مردم و جوانانی بود که جان خود را در کف دست گذاشته بودند و راهی دفاع از سرزمینشان شده بود. خانوادهام هیچ وقت ممانعت و شک و تردیدی ایجاد نکردند. آن زمان که به جبهه رفتم ازدواج کرده بودم و یک دختر هشت ماهه داشتم. به یاد دارم که دومین باری که به جبهه رفتم، همسرم با دخترم برای بدرقه آمدند و همانجا هنگام خداحافظی وصیتنامهای نوشتم و به همسرم دادم.
ایکنا – این عشق خدمت به هم وطن خیلی ستودنی است. اینکه علاقه به فرزند مانعی برای حضور شما در جبهه نبوده است…
در جبهه ممکن بود به خط مقدم برویم؛ مثلاً در عملیات والفجر 4 تا خط مقدم رفتیم و حتی عراقیها را میدیدیم و گاه در پست امداد، اورژانس صحرایی و بیمارستان صحرایی حاضر میشدیم و هرجایی که نیاز بود داوطلبانه حضور مییافتیم. به یاد دارم عصر روزی که دختر دومم به دنیا آمد به جبهه رفتم تا در عملیات کربلای 5 شرکت کنم. وقتی از عملیات بازمیگشتم خانواده تماس گرفتند که میخواهیم برای دختر تازه متولدشدهام شناسنامه بگیریم؛ چه نامی را برای او انتخاب کنند؟ دکتر حسین کاظمیان در اتوبوس کنارم نشسته بود. از ایشان پرسیدم و نام «هدی» را پیشنهاد دادند و همین نام را انتخاب کردیم.
ایکنا – آیا مجروحان عراقی را هم برای مداوا میآوردند؟
بله، عراقیهایی را که مجروح و اسیر شده بودند به اورژانس صحرایی و بیمارستان صحرایی میآوردند و ما هم آنان را درمان میکردیم. اعتقاد داریم که براساس قسمنامه و اخلاق پزشکی، درمان یک انسان فارغ از دین، آئین، قومیت، مذهب، حجاب و بیحجاب، شرف دارد و کار ارزشمندی است.
ایکنا- مداوای مجروحان دشمن سخت نبود؟ در آن زمان چه احساسی داشتید؟
چرا سخت است، ولی گاهی اوقات انجام وظیفه با سختی همراه است. وظیفه یک موضوع و سختی موضوع دیگری است. گاهی کار سختی را علیرغم اینکه ممکن است دل همراه آن نباشد، اما بنابر وظیفه باید انجام داد و حکم اخلاق و پزشکی ایجاب میکرد که این کار را انجام دهیم و ما هم انجام میدادیم.
ایکنا – آیا در جبهه برای مبارزه تفنگ در دست گرفتید؟
تفنگ به دست گرفتم اما یک تیر هم شلیک نکردم. به یاد دارم عملیات والفجر 4 در سال 1362 درگیریهایی اتفاق افتاد و تعداد مجروحان بسیار بود و امکان اینکه مجروحان را به عقب بیاورند وجود نداشت. بنابراین به جلو رفتیم و همینطور که آتش و گلوله در جریان بود مشغول مداوا بودیم.
به یاد دارم نزدیک جایی که خمپاره خورده بود، یکی از شاگردانم را به نام آقای محمدباقر فیاضی دیدم که بعدتر شهید شد. در آنجا به من سلام کرد و با اشاره به انگشتر عقیقی که در دست داشتم به طنز گفت: «آقا اگر رفتی جلو و شهید شدی، وصیت کن که این انگشتر را به من بدهند.» بعد از عملیات وقتی به تهران بازگشتم، فهمیدم که پای فیاضی قطع شده و کارهای پزشکی او را من انجام میدادم و بعد با همان پای قطعشده به جبهه رفت و شهید شد. از این صحنهها در جبهه زیاد میدیدیم که مجروحی با پای قطع شده به جبهه میآمد و دوباره مجروح میشد.
ایکنا – درباره نقش پزشکان در دوران دفاع مقدس توضیح دهید.
حضور پزشکان در جبهه سازماندهی شده بود و مجلس، قانونی را به عنوان خدمت یک ماهه پزشکان در جبههها تصویب کرد تا هر پزشکی در دوران جنگ یک ماه در بیمارستانهای نزدیک شهرهای جنگی حضور یابد.
تریاژ مهمترین کار برای درمان مجروحان جنگی بود و در بحث پزشکی کار بسیار علمی و مهمی است. تریاژ این است که اگر در زمانی با تعداد زیادی مجروح مواجه شویم که امکانات محدود است، باید براساس اصول پزشکی نه احساسات اولویتبندی کرد که کدامیک از مجروحان ابتدا به اتاق عمل هدایت شوند و میتوان کدام افراد را به بیمارستانهای شهر فرستاد.
در عملیات کربلای 5 در یکی از بیمارستانهای صحرایی که تیم اضطراری حضور داشت کمتر از یک هفته حدود 800 عمل جراحی انجام شد. این به معنای نجات جان 800 انسان است. در سه روز اول عملیات تقریباً اکثر افراد کادر پزشکی یک ساعت هم نخوابیدند، به قدری تعداد مجروحان زیاد بود که فرصت شیفتبندی و استراحت وجود نداشت. کادر پزشکی شامل پرستاران و امدادگران در طول جنگ کار بزرگی را انجام دادند و به کشور خدمت شایان توجهی کردند.
خاطرهای را هم از نگاه دیگران درباره نقش پزشکان بیان میکنم. خرداد 1389 به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر مراسمی برگزار شد و به دیدار آیتالله هاشمی رفسنجانی، که در زمان دفاع مقدس فرمانده جنگ بودند، رفتیم تا از ایشان برای حضور در مراسم یادبود دعوت کنیم. ایشان با اشتیاق بسیار و به سرعت این دعوت را پذیرفتند و علت پذیرش سریع خود را اینگونه بیان کردند: «فکر میکنم به عنوان فرمانده زمان جنگ به پزشکان جبهه و جنگ بدهکارم و باید در زمانی مناسب این بدهی را ادا میکردم و این فرصت خوبی است که حضور پیدا کنم و این بدهی را ادا کنم.»
ایشان جملهای گفتند که هیچگاه آن را از یاد نمیبرم. گفتند: «در دوران جنگ در ارائه خدمات پزشکی هیچوقت به مشکل برنخوردیم. در جهات دیگر مانند نظامی، مهندسی و… مشکلاتی به وجود میآمد، اما هیچوقت نگرانی، کمبود و مشکلی درباره اقدامات پزشکی نداشتیم. پس باید حضور پیدا کنم تا از جامعه پزشکی تشکر کنم.»
ایکنا – آیا محدودیت و کمبودی در حوزه پزشکی در زمان جنگ وجود داشت؟
با توجه به شرایط جنگ، انتظارات و توقعها کاهش مییابد، اما از نظر امکانات پزشکی کمبودی نداشتیم و باید از زحمات و خدمات دولت زمان جنگ یاد کرد که امکانات و تجهیزات خوبی فراهم کرد. تجهیزاتی در بیمارستانهای صحرایی آن زمان وجود داشت که در بیمارستانهای تهران وجود نداشت. از منظر رفاهی، شرایط ایدهآلی وجود نداشت و 20 پزشک در یک اتاق میخوابیدند، اما امکانات موجود برای رسیدگی به مجروحان بسیار خوب بود.
ایکنا – دستاوردهای پزشکی ما در دوره دفاع مقدس چه بود؟
پزشکی جنگ گرایش علمی خاصی است که با پزشکی شهر فرق میکند. اکثر جراحان ایران در آن زمان با این مقوله آشنا نبودند، ولی پزشکی جنگ به سرعت ایجاد شد. کسانی که پیشکسوتتر بودند و در این زمینه تجربه داشتند مانند دکتر فاضل، دکتر کلانتر، دکتر الیاسی و دکتر شیوا به سرعت به همه آموزش دادند که مثلاً با جراحت جنگی چه باید کرد. اوایل جنگ همه با این موضوعات آشنا نبودند، ولی بیمارستانهای صحرایی و اورژانسهای صحرایی به کلاس درس تبدیل شده بود و افراد پیشکسوت در آنجا آموزش میدادند و در زمینه اقدامات علمی و سازماندهی خط مقدم تا بیمارستانها پیشرفتهای بزرگی حاصل شد.
بعضی از مقالاتی که در دوره دفاع مقدس در مجلههای بینالمللی منتشر شد منحصربهفرد بودند. به یاد دارم دکتر فاضل از نحوه درمان بالای 20 مورد از نوعی آسیب که در شریانهای گردن ایجاد میشود گزارشی را ارائه کرد که در آن زمان در همه نشریات و مقالات دنیا، کمتر از 10 مورد گزارش شده بود. وقتی علم با تجربه همراه شود، پیشرفت حاصل میشود و به همین دلیل در این دوران در کار جراحی پیشرفتهایی حاصل شد.
ایکنا – به موضوع پزشکی جنگ یا طب رزم و پیشرفتهای این حوزه اشاره کردید. وضعیت کنونی چگونه است؟
خوشبختانه هنوز مراکزی هستند که در این زمینه کار علمی و پژوهشی انجام میدهند؛ مانند مرکز ترومای بیمارستان سینا که به سوانح، تصادفات و جنگ میپردازد و کارهای تحقیقاتی و علمی انجام میدهد و یافتههای روز دنیا را مطالعه میکند. بیمارستانهای دیگری هم وجود دارند که بر طب رزم متمرکز هستند. هر سال دو کنگره درباره طب رزم برگزار و مقالاتی دریافت میشود. امروزه طب رزم فراتر از جنگ گلوله و آتش است و رادیواکتیو، جراحت شیمیایی، انفجار و تروریسم جزو طب رزم محسوب میشود.
متأسفانه یکی از صدمات بزرگی که مردم ایران در زمان جنگ دیدند جراحت شیمیایی بود. از وقتی که نیرویهای ایرانی شروع به پیشروی کردند، بمباران شیمایی عاملی شد که این پیشروی را کُند و متوقف کند. اولین بمباران شیمیایی در عملیات والفجر 4 در 1362 رخ داد و قبل از آن شیمیایی را نمیشناختیم. البته چیزهایی خوانده، اما از نزدیک ندیده بودیم. وقتی بوی گاز خردل را حس کردیم، متوجه شدیم که منطقه شیمیایی شده است و به فاصله یک ساعت همه نیروها دچار عوارض شیمیایی شدند. در این شرایط اعلام کردیم که تنها راه این است که نیروها به عقب برگردند. امروز طب رزم بسیار وسیع شده است.
ایکنا – آیا در آن زمان پزشکانی مهاجرت کردند یا مهاجرت معکوس به ایران وجود داشت؟
به هر حال برای عدهای شرایط جنگی با مشکلات فراوان قابل تحمل نبود و مهاجرت کردند، اما معکوس این جریان هم وجود داشت. افرادی از کشورهای خارجی مانند آمریکا به ایران بازگشتند. افرادی که در آنجا مطب داشتند و کار دانشگاهی انجام میدادند، همه چیز را رها کردند و به ایران آمدند و به بیمارستانهای صحرایی رفتند. افرادی که به کشور خود بازگشتند و فداکاری کردند و از خود و خانوادهشان گذشتند اندک نبودند و باید از آنها تا زمانی که زنده هستند تقدیر شود.
ایکنا- همکاری مردم با پزشکان چگونه بود؟ آیا به سمت تربیت پزشک تجربی هم رفتیم؟
مشارکت مردمی فوقالعاده بود، اما پزشکی چیزی نیست که بتوان در مدت کوتاهی آن را به کسی آموزش داد و امدادگرها در قالب نیروهای منتقلکننده مجروح فعالیت میکردند. انتقال مجروحان به بیمارستان کار بسیار دشواری بود و بیش از هزار و 500 نفر از امدادگران حین انتقال مجروحان به شهادت رسیدند.
ایکنا – کتابها و فیلمهای زیادی درباره دفاع مقدس نوشته و ساخته شده است. به عنوان فردی که در جبهه حضور داشتید این کتابها و فیلمها چقدر توانستهاند واقعیتهای جبهه و جنگ را نشان دهند؟
قاعدتاً این فیلمها نمیتواند همه واقعیتها را منتقل کند. بعضی فیلمها بیشتر نمایشی هستند. بعضی مانند سریال «عاشورا»، که درباره شهید باکری ساخته شده است، به واقعیت نزدیکترند و در بعضی هم بزرگنمایی شده است. البته بسیاری از موضوعات را نمیتوان نشان داد. کتابها برخی موضوعات را بیان میکنند و از نمایشهای سینمایی و تلویزیونی به واقعیات نزدیکتر هستند. آن چیزی که در زمان جنگ مشاهده کردم این بود که فرماندهان جنگ دلسوز بودند و به نظرم معرفی آن الگوهای مدیریتی در قالب داستان و فیلم برای امروز ما لازم است.
موضوعاتی که به احساسات مجروحان مربوط میشود چندان قابل ارائه نیست. بارها با این صحنه مواجه میشدم که مجروحی زخمی بود و میخواستیم کار درمانی او را انجام دهیم، اما اولویت را به مجروح کناری خود میداد و میگفت که به او رسیدگی کنید. مجروحانی که ترکش خورده بودند و با وجود اینکه درد داشتند، بسیار آرام بودند و ذکر میگفتند؛ اینها صحنههایی است که در جبهه دیدیم، ولی آنطور که باید منعکس نمیشود.
ایکنا – آیا به نقش مهم و تأثیرگذار پزشکان در آثار هنری توجه شده است؟
در صحنههای فیلمهای مختلفی که دیدهام به پزشکان توجه شده، اما تاکنون به ابعاد مختلف آن پرداخته نشده است. صحنه احیا یا شهادت یک مجروح به تنهایی فیلم کاملی است. وقتی پزشکی در جبهه کار میکرد، دهها نفر زیر دست او شهید میشدند یا وجد و شعفی که از نجات یک مجروح رو به شهادت حاصل میشد، دربردارنده چندین صحنه هنری و نمایشی است.
به یاد دارم در یک اورژانس صحرایی بودم. شب یک وانت با تعدادی مجروح آمد. بعد از انتقال مجروحان دو نفر در انتهای وانت مانده بودند که راننده گفت شهید شدند. شک کردم و رفتم تا مطمئن شوم. جلو رفتم که نبض گردن آنها را بسنجم. وقتی نبض یکی از آنها را گرفتم، یکباره یک نفس کشید و فهمیدیم که زنده است. او را به اورژانس منتقل کردیم و عملیات احیا را انجام دادیم. خون مورد نیاز او کم بود و از کادر پزشکی خون گرفتیم و به او دادیم تا اینکه جان گرفت و احیا شد و بعد او را به بیمارستان صحرایی منتقل کردیم. توانایی به تصویر کشیدن این صحنهها، هیجانات و شلوغیها دور از ذهن است.
در کتاب «شرح درد اشتیاق» روزنوشت جبهه را نوشتهام و خاطرهای را نقل کردهام که از عملیات خیبر است و مشغول رسیدگی به مجروحی بودم که خونریزی کرده بود. چند جوان اصفهانی آمدند و گفتند: «آقا بیا. فرمانده ما مجروح شده است». من هم طبق اصول پزشکی گفتم که مجروح فرمانده و غیرفرمانده ندارد و کارم را ادامه دادم. بعد از پایان کار سریع به سراغ مجروح آنها رفتم. بعدها فهمیدم که آن مجروح فرمانده لشکر اصفهان، شهید حسین خرازی، بود که دست او در این عملیات قطع شد.
از خونریزی او جلوگیری کردم و بعد انتقال خون و سرم زدن انجام شد. بعد از گذشت زمانی هوشیار شد و اولین چیزی که سؤال کرد این بود که «بچههای لشکر ما چطور هستند؟» در واقع اول سراغ رزمندهها را گرفت. اینها چیزهایی بود فقط در آن محیط میتوانستیم ببینیم و بعید است که این صحنهها را بتوان در فیلمها نشان داد یا نشان داده شده باشد. وقتی حالش کمی بهتر شد، با وجود اینکه دست او قطع شده بود و با تلاش زیاد توانسته بودیم که علائم حیاتی او را ثابت کنیم، اصرار داشت که به خط مقدم برود. در انتها از قدرت پزشکی خود استفاده کردیم و او را با آمبولانس به بیمارستان منتقل کردیم.
ایکنا- به جز شهید خرازی با فرماندهان دیگر هم ملاقات کردید؟
در اکثر عملیاتها مجروحان را پیش ما میآوردند و به ندرت اتفاق میافتاد که حتی اسم مجروح را بدانیم، زیرا وقتی مجروح را میآوردند، در اتاق عمل بودیم. مجروح بر روی تخت قرار میگرفت و از اتاق عمل قبلی به اتاق عمل دیگری میرفتیم و اسم مجروحان را نمیدانستیم.
ایکنا – تلخترین خاطره شما از دفاع مقدس چیست؟
عملیات کربلای چهار تلخترین خاطره من است، زیرا لو رفته بود و وقتی به بیمارستان صحرایی رسیدیم، حجم زیادی از مجروحان از قبل به بیمارستان صحرایی رسیده بود، در حالی که هیچ پزشکی در بیمارستان حضور نداشت و وسایل و تجهیزات آماده نشده بود. ما را هم دیر به بیمارستان صحرایی رساندند. به همین دلیل با صحنههای بسیار بد و سختی مواجه شدیم و لباس اکثر مجروحان غواصی و گِلی بودند. لباس غواصی به بدنشان چسبیده بود و نمیشد آن را از تن آنان جدا کرد و مجبور بودیم با تیغ جراحی لباس را بشکافیم تا بتوانیم حجم و ابعاد جراحات را ببینیم و درمان شروع را کنیم. این عملیات تنها عملیاتی بود که تیم پزشکی از حجم مجروحان و تریاژ عقب افتاد.
وقتی 10 اتاق عمل در بیمارستان صحرایی وجود داشت و با صد مجروح مواجه بودیم، باید تعدادی از آنها را به اتاق عمل و تعداد دیگری را به خطوط عقبتر منتقل میکردیم. براساس اصول و رتبهبندی، باید از بعضی مجروحان میگذشتیم و در این عملیات این اتفاق بسیار رخ داد. مثلاً ترکش به مغز یک مجروح برخورد کرده و هنوز زنده بود. اگر میخواستیم این فرد را به اتاق عمل منتقل کنیم، براساس امتیازبندی، شانس زنده ماندن این فرد 10 درصد یا کمتر بود و مجروح دیگری که ترکشها به ناحیه شکم او برخورد کرده احتمال 70 درصد وجود دارد که اگر به اتاق عمل فرستاده شود زنده بماند؛ در چنین شرایطی که یک اتاق عمل هم بیشتر وجود ندارد صحنه بسیار سختی است که مجبوریم بین این دو فرد یکی را انتخاب کنیم. این تصمیمگیریهای سخت در عملیات کربلای 4 اتفاق افتاد.
ایکنا – شیرینترین خاطره شما از دفاع مقدس چیست؟
شیرینترین خاطره لحظاتی است که یک مجروح از مرگ نجات مییافت. اگر به موقع میرسیدیم و مجروحی را میتوانستیم نجات دهیم و حضور حیات را در چشمان او مشاهده کنیم، ناخودآگاه به این فکر میافتیم که چشم یک خانواده منتظر این فرد است. این صحنه خیلی اتفاق میافتاد و انرژی و شعف ایجاد میکرد.
ایکنا – تا به حال با رزمندههایی که جانشان را نجات داده بودید، مواجه شدهاید؟
بله، افرادی که در پرونده پزشکی آنها نام من نوشته شده و بعداً آمدهاند و سر زدهاند.
ایکنا – از مسیری که طی کردید پشیمان نیستید؟
به هیچ وجه؛ ما شرایطی را در آن زمان تجربه کردیم عبارت بود از کار، فداکاری، خدمت به مردم و حراست از کشور و با این اهداف و پیشزمینهها کار کردیم. اگر هر اقدامی هم انجام دادیم و به خط مقدم رفتیم برای این ایدهآلها و اهداف صورت گرفته است؛ بنابراین این موضوعات هیچوقت جای هیچگونه پشیمانی ندارد و اگر سیر قهقرایی هم در یک مسیر ایجاد شود نمیتواند هدف را زیر سؤال ببرد.
ایکنا – توصیه شما به نسل جدید چیست؟
به عنوان یک معلم و استاد دانشگاه یکی از افتخاراتم این است که شاگردان بسیاری در حوزه پزشکی و تخصصی و فوق تخصصی تربیت کردم اما میبینم که جوانان با نارساییها و ناامیدیهایی مواجه هستند. گاهی اوقات که بعد از پایان دوره میآیند تا عکس یادگاری بگیریم، وقتی از آنها میپرسم که میخواهید چه کار کنید؟ بسیاری از آنها قصد مهاجرت و خروج از کشور دارند. من خیلی دلم برای آنها میسوزد؛ شرایط نامساعد است و نمیتوان به آنها خورده گرفت و ملامتشان کرد زیرا با مشکلات جدی برای کار، آینده و زندگی مواجه هستند اما این توصیه و سؤال را دارم که اگر همه بخواهند کشور را رها کنند و هرکس به فکر خودش باشد پس چهکسی بماند و کشور را نجات دهد و آباد کند و به مردم برسد؟
هویت، تاریخ و زندگی ما با این مردم گره خورده؛ در دوران دفاع مقدس این همه فداکاری در کشور رخ داد. باید به هم خدمت و کمک کنیم تا بتوانیم کشور را از این مشکلاتی که در آن وجود دارد نجات دهیم. طبیعتاً باید برای رسیدن به هدف بزرگ، سختیها را تحمل کرد و هدف بزرگ این است که دِین خود را به مردم و کشورمان ادا کنیم.
ایکنا – سخن پایانی.
امیدوارم که شعله این شمعی که وجود دارد با زحمات شما خبرنگاران خاموش نشود.
گفتوگو از سجاد محمدیان
انتهای پیام
The post عشق به میهن و هممیهن در رزم شیرین درمان + فیلم Originally appeared on iqna.ir